چرک نویس هیوا

مهم نیست کنکوری ( حالا چه کارشناسی چه دکترا و .... ) و یا اصلا چه تصمیم و deadline مهمی‌در زندگی تون دارید ، قطعا همتون مستحضر هستید که حاشیه داشتن چقدر آدم رو از هدفش دور می‌کنه !!!

به حدی از تنفر از ازدواج و کلا رابطه با جنس مخالف رسیدم که واقعا احساس میکنم یه مشکل روحی‌‌‌ای چیزیه. کوچیک ترین اشاره‌ی اطرافیانم به این موضوع میتونه ساعت‌ها ذهن من رو درگیر و اعصابم رو بهم بریزه... کوچک ترین چیز !!!

ساعت ۳ صبح و تا الان داشتم درس میخوندم

قرار بود دیگه منفی نویسی نکنم اما نمیتونم...

یکی از بزرگ ترین و اعصاب خورد کن ترین چالش‌های دنیا (حداقل برای من ) توضیح دادن وحل کردن سوالاتیه که در زمینه‌ی تکنولوژی مادر و پدرم ازم میپرسن. دلیلش هم اینه که فکرمیکنن غرورشون شکسته میشه (شاید) و هرچقدر هم که توضیح میدی اقا من احساس برتری نمی‌کنم ! خوب ازم پرسیدی دارم توضیح میدم دیگه! متوجه نمی‌شن !

سرفه خشک و تنگی نفس. میدونم که احتمال کرونا رو باید کنار بذارم و بهش فکر نکنم. دوسه سال پیش که پنومونی زده بود ریه م رو داغون کرده بود این سرفه‌ها و تنگی نفس شروع شد. شیش ماه اول که داغون.... من از لحاظ پزشکی نمیدونم ربط داره یا نه اما از اون موقع الرژی گاه به گاه میاد سراغم وعکس قفسه‌ی سینم هم نشون میداد.

امروز اومدم بعد از مدت‌ها گریز آناتومی‌ببینم . تقریبا بعد از یه سال. اخرین باری که دیده بودمش اوایل زمانی بود که سرطان عمه م تشخیص داده شده بود و از شانسمم اواسط فصل 5 سریال بود که ایزی استیون میفهمه سرطان داره. از اونجایی که مبتلا به خودآزاری هستم نشستم و نگاه کردم و افسردگیم واضطرابم و هیپوکندریام بدتر شد.از همون موقع ندیدم و ترک کردم این سریال رو.

چند تا پست اخرم رو دیدم !ازحدود بهمن ماه به این ور! خداییش حالم بد شدازاین حجم انرژی منفی و حس بدبختی. برگشتم عقب رو نگاه کردم و افسوس خوردم واسه خودم ! معمولا من از همه چی می‌نوشتم ! هم حال خوب و هم حال بد ! و انقدر مداوم می‌نوشتم که آرشیو هر ماه برام خلاصه اتفاقای اون ماه بود و خوندنش حس خوبی بهم میداد! خنده‌ها و گریه‌هاش واقعا شبیه زندگی بود !

جوری اعصابم از دستشون خورده که ...

هیچ وقت تو زندگی اولین انتخاب پدرم نبودم .همیشه ترجیح دادم که از جنبه‌ی مالی ازش حمایت نشم و عوضش از نظر روحی پشتم باشه...