loading...

آبی نویسِ هیوا

بازدید : 19
دوشنبه 14 بهمن 1403 زمان : 1:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازدید : 19
دوشنبه 14 بهمن 1403 زمان : 1:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آبی نویسِ هیوا

برگشتم ایران و دوباره مشکلاتم با خانواده شروع شد. هنوز یک هفته نشده به فکر برگشتنم. سال دیگه، دیگه ایران نمیام.

نمیتونم تحمل کنم جایی باشم و ذره‌‌‌ای ارزش و احترام برام قائل نشن...

بازدید : 19
دوشنبه 14 بهمن 1403 زمان : 1:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آبی نویسِ هیوا

خب خب خب من بعد از مدت‌ها اومدم. سلام من رو از اروپای شرقی می‌شنوین. چند روز پیش حدود سه ماه شد که من اینجام. آقا سخت بود. سخت‌ها !

ولی خب خدارو شکر ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.

از انتخابی که کردم راضیم.

و خب هستیم دیگه.

توی کتابخونه بیمارستان نشستم و یه ربع دیگه باید برم سرکلاس.

هوا هم کم کم داره از سگ سرما خارج میشه و بهاری می‌شده.

خب شما برام بگید. چه خبر از شما ؟!

تو فکر اینم از اینجا (بیان) اسباب کشی کنم برم یه جای دیگه. نظرتون ؟!

بازدید : 1877
يکشنبه 3 خرداد 1399 زمان : 11:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آبی نویسِ هیوا

مهم نیست کنکوری ( حالا چه کارشناسی چه دکترا و .... ) و یا اصلا چه تصمیم و deadline مهمی‌در زندگی تون دارید ، قطعا همتون مستحضر هستید که حاشیه داشتن چقدر آدم رو از هدفش دور می‌کنه !!!

حالا حاشیه چیه ؟! از نظر من هر چی !!!!!هر چیزی که غیر مربوط به هدفت باشه حاشیه ست! هر چیزیییی! و بدترین حاشیه‌ها هم حواشی‌‌‌ای هستن که مربوط به دیگرانند !

من همیشه دیگران توی زندگیم دودسته بودن و هستن :

1- افرادی که به شدت ازشون تنفر دارم و دوست دارم سر به تنشون باشه تا بمونن و یه روزی موفقیت من رو ببینن و از ظلم‌هایی که در حقم کردن اتیش بگیرن و جیلیز ویلیز شن و یا افرادی که به شدت به دیگران ظلم می‌کنن ! ( نگین که شما ازینا ندارین !!! هر کسی بالاخره یه آدم اینجوری تو زندگیش داره )

2- افرادی که به شدت باهاشون هم دردی می‌کنم و با غصه شون از ته دلم عمیقا و وجودا غصه می‌خورم و همش فکر میکنم بهشون بدهکارم و باید یه کاری براشون بکنم ! ( متاسفانه بُرد این تابع برای من برابر { دسته‌ی 1} - R یا در واقع تمام مردم و موجودات کره‌ی زمین به غیر از دسته‌ی 1 !!!)

این موضوع خیلی خیلی همش برای من گرون تموم میشه. خیلی زیاد. چون هر دوی این دسته‌ها وقت و فکر و انرژی زیادی از من می‌گیرن ! چرا که همش به فکر انتقام و داغون شدن دسته‌ی اولم و همزمان با اون هم همش ذهنم مشغوله که چطور به دسته‌ی دوم کمک کنم و وظایفم رو به جا بیارم. به حدی که حتی زمانیه وقتی گوشت حیوونی رو میخورم با خودم میگم کارد بخوره تو اون شکمت چطور میتونی آخه ؟!و کلی برای اون موجود غصه می‌خورم !

البته شما این‌ها رو غیر مربوط به وسواس فکری من نبینین‌ها ! کاملا مربوطه !

پارسال یه تایمی‌بود همش خواب مرگ خودم رو میدیدم. مرگم نه درد اور بود نه چیزی . یهو توی خواب متوجه می‌شدم که مردم و بعد شاهد تمام اطرافیان و دوست‌ها و... بودم. خیلی حالم اون دوره بد بود و با اینکه دوست نداشتم رفتم مشاوره ! مشاور ازم پرسید چرا از مرگ می‌ترسی ؟! گفتم من از مرگ نمی‌ترسم ! حتی اگه الان بمیرمم عین خیالم نیست ! اما ! از مرگ میترسم چون اطرافیانم عذاب میکشن و درد می‌کشن و کمر خانواده م میشکنه ! خواهرم رو بعد مرگ خودم تصور می‌کنم تمام وجودم اتیش می‌گیره ! ( منظورم رو فهمیدید ؟! در این حد سر دسته‌ی دوم وسواس دارم !)

اما اخیرا چند موضوع رو متوجه شدم ! :

1- تا خودم رو دوست نداشته باشم و برای خودم زندگی نکنم نمیتونم به دسته‌ی 1 و2 رسیدگی کنم !

2- برای این خودم رو دوست داشته باشم و برای خودم زندگی کنم باید برای هدفم تلاش کنم و بهش برسم !

3- برای رسیدن به هدف باید از هرچیزی که حواسم رو پرت میکنه دوری کنم ( ولا بالحواشی !) !

4- فکر کردن به دسته‌ی 1 و2 اعصابم رو خورد می‌کنه و حاشیه ست و از مسیر واقعی منحرفم می‌کنه ! پس نباید بهش فکر کنم !

شاید یه چرخه‌ی بی معنی باشه ! و واقعا هم هست ! اما ذهنم رو مرتب کرد و بهم فهموند الااااان وقت این جور چیزا نیست و اول از همه باید به خودم برسم ولا بالحواشی !!!

پ.ن : حتی یه هدف با اولویت پایین تر هم میتونه برای هدف اصلی آدم ایجاد حاشیه کنه !

پ.ن : جواب پیدا کردم برای رسیدگی به هر دو دسته ! اول دسته‌ی 2 و دوم دوسته 1 !!! احساس می‌کنم ذهنم مرتن و اروم شده !

ابتدا به نیازها و خواسته‌های خودت رسیدگی کن تا وقتی نیازهای خودت را برآورده نکنی، ‌نمی‌توانی به دیگران کمک کنی.

🎧 کتاب : راز
✍🏻 اثر: #راندا_برن

اکثر ما معتقدیم با نبخشیدن دیگران باید آن‌ها را تنبیه کنیم. انجام این کار یعنی «اگر شما را نبخشم، رنج خواهید کشید» در حالی که اینطور نیست و این خود شما هستید که رنج خواهید برد. این شما هستید که در دل‌تان یک عقده ایجاد شده و بی‌خواب می‌شوید.

📕 راز شاد زیستن
✍🏻 #اندرو_متیوس

بازدید : 761
يکشنبه 3 خرداد 1399 زمان : 11:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آبی نویسِ هیوا

به حدی از تنفر از ازدواج و کلا رابطه با جنس مخالف رسیدم که واقعا احساس میکنم یه مشکل روحی‌‌‌ای چیزیه. کوچیک ترین اشاره‌ی اطرافیانم به این موضوع میتونه ساعت‌ها ذهن من رو درگیر و اعصابم رو بهم بریزه... کوچک ترین چیز !!!

نرگس هم یه جورایی مثل منه. احساس تنفر درونی نسبت به این موضوع نداره اما خوب جزو برنامه‌ی زندگیش نیست. اما روشش رو خیلی دوست دارم. نه جواب میده نه اعصابش بهم میریزه. میگه خوب من که بالاخره قراره کار خودم رو بکنم !!!!!

اما من تو این لحظات اونقدر وسواس فکری بهم هجوم میاره که... ولش کن...

این روز‌ها سرم خیلی شلوغه و اعتماد به نفسم داره بالا میره. تعویق کنکور هم خیلی توش نقش داشت و احساس میکنم دودستی یه فرصت دوباره بهم رو کرده.

به عادات و رفتار‌ها و دل مشغولی‌های پارسال این موقعم فکر میکنم هم خنده م میگیره و هم اعصابم خورد میشه اما خوشحالم که امسال این جوری نیستم.

دوست دارم تابستون استادم رو عوض کردم ( هرچند یک ساله "ش" رو ندیدمش و خداروشکر هم که ندیدم ، رجوع شود به : ماجراهای من و ش) !! و کلا سبک م هم همین طور ! دوست دارم گیتار الکتریک کار کنم اصلا! کلاسیک انرژی من رو تخلیه نمی‌کنه ! اصلا هیچ احساس خاصی دیگه نسبت به "ش" ندارم و اصلا برام اون آدم سابق نیست! نمی‌گم متنفرم و اصلا ازش خوشم نمیاد نه ! اصلا نمی‌دونم چطور باید این احساس رو توضیح بدم !!! بگذریم آقا بگذریم !
از تمام شبکه‌های اجتماعی خارج شدم و فقط یه واتساپ و تلگرام دارم برای کارهای درسی. اعصابم به شدت راحته!!!! به شدت !!! وقتی نداشته باشینش تازه متوجه‌ی آرامش می‌شید !!! ( این کلیپ مهران مدیری رو هم ببینید)

یه سری کلاس آنلاین شرکت کردم و خیلی به منظم شدنم و برگشتنم به فضای درس و مشق کمک می‌کنه و کرده !

دیگه چی بگم؟!!‌ها!!!!!!!

امروز با حضرت حافظ سخن گفتم و گفتگو خیلی شبیه این روز‌های من و حس و حالم بود ! :


چرا نه در پی عزم دیار خود باشم

چرا نه خاک سر کوی یار خود باشم

غم غریبی و غربت چو بر نمی‌تابم

به شهر خود روم و شهریار خود باشم

ز محرمان سراپرده وصال شوم

ز بندگان خداوندگار خود باشم

چو کار عمر نه پیداست باری آن اولی

که روز واقعه پیش نگار خود باشم

ز دست بخت گران خواب و کار بی‌سامان

گرم بود گله‌ای رازدار خود باشم

همیشه پیشه من عاشقی و رندی بود

دگر بکوشم و مشغول کار خود باشم

بود که لطف ازل رهنمون شود حافظ

وگرنه تا به ابد شرمسار خود باشم

بازدید : 808
پنجشنبه 31 ارديبهشت 1399 زمان : 11:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آبی نویسِ هیوا

ساعت ۳ صبح و تا الان داشتم درس میخوندم

هنوز ایده آلم نیست. درسته تا این ساعت بیدار بودم اما ساعت زیادی در طول روز نخونده بودم.

به هر حال اوضاعم خیلی بهتره و امیدوار ترم ...!

یه حسی بهم‌ میگه امسال میتونم!

پ.ن : ادبیات با اختلاف زیادی مورد علاقه ترین درس کنکور برای منه! تا الان داشتم ادبیات میخوندم و با احساس خوبی دارم میرم بخوابم!

پ.ن :تولد ۲۱ سالگیم که حدود ۷ ماهه دیگه ست باید جایی باشم که میخوام 👍

حرف بسیاره و دلم بسیار پر ! آنا گاوالدا (البته فکر کنم ) یه جمله داره دقیق یادم نمیاد ولی یه چنین چیزی بود که : زن باید سرش اونقدری شلوغ باشه که خیال عاشقی به سرش نزنه.

من این رو تعمیم میدم به زندگیم هر چند عشق و عاشقی‌‌‌ای توش نیست اما پناه آوردم به درس تا حواسم از پیچیدگی‌ها و زندگی گندی که احاطه م کرده پرت شه

این روز‌ها از هر وقت دیگه‌‌‌ای خسته تر و غمگین ترم اما حداقل یه جوانه‌ی امیدی تو قلبم هست

شاید هم یاد گرفتم که در مقابل چیزی که واقعا ناتوانم تسلیم بشم و سرم رو گرم کنم به چیزی که بتونم تغییرش بدم.

شاید هم چشم دوختم به خوشحالی بعد از قبولی تا بشوره و ببره..!

بازدید : 735
سه شنبه 15 ارديبهشت 1399 زمان : 0:24
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آبی نویسِ هیوا
قرار بود دیگه منفی نویسی نکنم اما نمیتونم...

خیلی احساس بدبختی میکنم خیلی...

احساس میکنم سربار خانواده م و این احساس هم درسته....هیچ چیز برای افتخار کردن ندارم جز بغضی که بعد مدت‌ها شکسته و یکم اروم ترم میکنه.

اونقدری احساس بدبختی میکنم که الان اگر فرشته مرگ بیاد سراغم با سر میپرم بغلش و میگم تمومش کن لعنتی... تمومش کن...

احساس خواری میکنم .احساس ذلت... نمیتونم توضیح بدم چون واژه‌‌‌ای ندارم...

خدایا لطفا اگر واقعا همه چی درست میشه فردا بیدارم کن...اگر التماست میکنم تمومش کن....

من دیگه توان ندارم... کشش ندارم...اصلا هیچی ندارم.... هیچی...

من بریدم... بریدم....

برچسب ها
بازدید : 1764
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 21:29
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آبی نویسِ هیوا

یکی از بزرگ ترین و اعصاب خورد کن ترین چالش‌های دنیا (حداقل برای من ) توضیح دادن وحل کردن سوالاتیه که در زمینه‌ی تکنولوژی مادر و پدرم ازم میپرسن. دلیلش هم اینه که فکرمیکنن غرورشون شکسته میشه (شاید) و هرچقدر هم که توضیح میدی اقا من احساس برتری نمی‌کنم ! خوب ازم پرسیدی دارم توضیح میدم دیگه! متوجه نمی‌شن !

مثل این میمونه که من ازش بپرسم چجوری قرمه سبزی بپزم و بالا سرم وایسته و هراشتباه رو یاداوری کنه و گهگداری هم از گوش ندادن من اعصابش خورد شه و بعد من تهش بگم توبرای تحقیر من این کار رو می‌کنی :|

و درک این موضوع حتی برای پدرومادر تحصیل کرده سخت تر هم هست ! خیلی خیلی سخت تر !

پ.ن : حدود 10 تا شماره با اسم رومیخواست تو گوشیش سیو کنه وبعد دانش اموزاش روتوی شاد ادد کنه( گند بزنن این سیستم بدرنخور و برنامه ریزش رو ) من رو صدا کرده حالا چیکار کنم. کاغذ برداشته داره دونه دونه شماره‌ها رومینویسه. میگم مادرمن نیاز نیست! میگه اخه من میخوام سیوکنم ! میگم نیا نیست بنویسی از گوشی هم میشه سیو کرد ! هی من میگم نیاز نیست اون هی میگه اخهمیخوام این کارو کنم.

من هم برگشتم گفتم: بالاخره از من سوال داری یا نداری ؟اگه بلدی چرا من رو صدا کردی؟اگه من رو صدا کردی چرا گوش نمیدی چی میگم؟

و زد زیر گریه و دعوا شد...

بهم میگه تو فکر میکنی همه چیز رو میدونی! تو دلم گفتم اتفاقا تو این فکر رو می‌کنی !

ده‌ها بار بهش گفتم وقتی یه چیز رو توضیح میدم یه جا یادداشت کن یادت بمونه ! مادر من تحصیلکردست‌ها ! سالهاست این کار رو نمیکنه! حاضره هر روز بیاد یه چیز تکراری بپرسه و به جوابش گوش نده و من براش انجام بدم و این چرخه رو ادامه بده.

میدونم مادرمی‌و ازت خیلی چیزا یاد گرفتم و به گردنم حق داری ! اما اینکه میگم اینی که توضیح دادم یادداشت کن یادبگیری توهین بهت نیست!

میگی من خرم از پل گذشته به این چیزا نیاز ندارم ؟

خو پس چرا هرروز هر روز میپرسی ؟

سر صبحی چه اعصاب خوردی‌‌‌ای شد...اه....

پ.ن: حتی با این که بارها بهش توضیح دادم و گفتم یادداشت کنه تا یادبگیره باز الان گوشی رو داده دست خواهرم براش انجام بده :|

بازدید : 1202
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 21:29
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آبی نویسِ هیوا

سرفه خشک و تنگی نفس. میدونم که احتمال کرونا رو باید کنار بذارم و بهش فکر نکنم. دوسه سال پیش که پنومونی زده بود ریه م رو داغون کرده بود این سرفه‌ها و تنگی نفس شروع شد. شیش ماه اول که داغون.... من از لحاظ پزشکی نمیدونم ربط داره یا نه اما از اون موقع الرژی گاه به گاه میاد سراغم وعکس قفسه‌ی سینم هم نشون میداد.

به هر حال ... الان هی با خودم میگم نکنه کرونا باشه ؟!هعیی

از یه طرف هم مغزم میگه نه بابا عادیه همش اینطور بودی !

بازدید : 753
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 21:29
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

آبی نویسِ هیوا

امروز اومدم بعد از مدت‌ها گریز آناتومی‌ببینم . تقریبا بعد از یه سال. اخرین باری که دیده بودمش اوایل زمانی بود که سرطان عمه م تشخیص داده شده بود و از شانسمم اواسط فصل 5 سریال بود که ایزی استیون میفهمه سرطان داره. از اونجایی که مبتلا به خودآزاری هستم نشستم و نگاه کردم و افسردگیم واضطرابم و هیپوکندریام بدتر شد.از همون موقع ندیدم و ترک کردم این سریال رو.

امروز اومدم شانسکی یه اپیزود زدم. دلم تنگ شده بود براش.احتیاج به انگیزه داشتم. اما بیشتر از نیم ساعت نتونستم نگاه کنم. نمیدونم چرا با اینکه سریال فوق العاده ایه اما دیگه جذبم نمیکنه ! سریال‌های پزشکی کره‌‌‌ای رو خیلی بیشتر ترجیح میدم الان !!!!!

پ.ن: یه چیزی که خیلی تو سریال‌های امریکایی اذیتم میکنه بی بندو باری بیش از حدشونه .من آدم مذهبی‌‌‌ای نیستم. اما با زندگی بدون چهارچوب و بدون تعهد به شدت مخالفم و نمیتونم تحمل کنم. تو سریال‌هایی که دیدم اکثرا شخصیت‌ها از همین بی بند و باری و بدون چهارچوب بودن ضربه می‌خورن. اگر که خودشون قبول دارن این آسیب‌ها رو و به وضوح هم نشون میدن ،درک نمی‌کنم که چرا روز ب روز تبلیغ بیشتری برای چهارچوب نداشتن میکنن!

نمی‌گم این جا گل وبلبله‌ها!از نظرخود من ما هم از اون ور بوم افتادیم !

من با جفت اینا مشکل دارم .ولی با اونا بیشتر و بیشتر مشکل دارم !

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 8
  • بازدید کننده امروز : 7
  • باردید دیروز : 79
  • بازدید کننده دیروز : 53
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 139
  • بازدید ماه : 89
  • بازدید سال : 1085
  • بازدید کلی : 41437
  • کدهای اختصاصی